بارگذاری . . . کمتر از چند ثانیه

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

بیایید اعتراف کنیم که آرزوی داشتن بعضی چیزا از داشتنش قشنگ تره

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

عاقا این تق تقی ها چیه ریخته تو بازار؟ دیشب خیر سرم مثلا یاد گرفته بودم داشتم تند تند میزدم یهو از تو نخش در اومد اول خورد تو سر بابام بعد زدم شیشه بوفه رو شیکستم... من:-O بابام:-/ مامانم:-((((((((((

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

بیاین اعتراف کنیم که تو بچگی وقتی شبها ساعت به ۱۲ میرسید و هنوز بیدار بودیم، چه کیفی میکردیم و فرداش تو مدرسه واسه دوستامون چه کلاسی میذاشتیم دیگه اکه به ۱ و ۲ میرسید که میشد جزو خاطرات فراموش نشدنی

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اینکه من میرم کمکِ زن داییم  و سیب زمینی هارو به جاش سرخ میکنم نشون دهنده ی بالا بودنِ حسِ همیاریِ من نیست ! نشون دهنده ی اینه که گشنمه :|

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم دیروز طی اقدامی حماسی اومدم به مو هام برسم که یه ضرف مایع دستشویی رو موهام خالی کرم الانم ریزش مو گرفتم به نظرتون برم دکتر پوست و مو یا روانپزشک

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

وقتی بچه بودیم فیلم سمندون میداد.. من شبا کابوس سمندون رومیدیدم ...اعتراف میکنم فیلم ترسناک بود برام یادش بخیر الان دلم براش تنگ شده ..شما یادتونه؟

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم اینقد این پست های ورزشی تکراری لایک کردم خسته شدم ..به جون خودم همه رو لایک میکردم من طرف حق بودم وهستم ..ولی از نتیجه راضیم چون حوصله لایک کردن گیس و گیس کشی نداشتم

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف ميكنم بزرگترين ترس بچگيم اين بود كه إز روي اين پل هايى كه سوراخ سوراخنو روى جوبا تو خيابون ميزنن رد شم!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم ینی اگه روزی بفهمم کسی دوسم داشته و بهم نگفته آنچنان میزنمش که بره سینه قبرستون خب کصافط من اینجا دارم تو تنهایی میمیرم بعد تو نمیای بگی؟:|

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

یکی از چالش های بزرگی که در کودکی ِ داشتم و باهاش درگیر بودم این بود که چه جوری “فریبرز عرب‌نیا” و “ابوالفضل پور‌عرب” رُ از هم تفکیک کنم!!! تازه یه وقتایی فریبرز عرب نیا و فرامرز قریبیانم قاطی میکردم

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی که خیلی بچه بودم ; هر وقت میرفتم خونه ی فامیلامون; هنوز وارد هال و پذیرایی نشده بودم میگفتم : خوردنی چی دارین؟؟؟؟!!!!!!! بهله دیگه...همچین بچه ی با ادبی بودم من..پس چی؟؟!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف ميكنم تا همين الانم كه دبيرستاني ام روزايي كه مدرسه تعطيله به مامانم ميگم صبح بيدارم كنه و بعد بگه مدرسه تعطيله.بخواب. يني همچين بچه شيرين عقلي ام. ولي خدايي خيلي كيف ميده.

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم همه کارای پاین نامه و ساخت پروژه پایان ترم کارشناسیمو دوستم مجتبی انجام داد. شدم نوزده. جالب اینه که خودش رباط امدادگر ساخته شده 15. خدای من خدای خوب و مهربانم... نوکرتم بمولا

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم از یک کتاب داستان خیلی میترسیدم چون اسم کتاب "عمو پشمالو شده یه لولو" بود  فک میکردم اگه کتابه رو بخونم عمو پشمالو منو میخوره من مامانم میخوام خو چیه بچه بودم

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم و صدام شبیه دخدرا بود وقتی از مدرسه زنگ میزدن که بچتون شیطونی کرده خودمو جای مادرم جا میزدم و از مدیر مدرسه عذرخواهی میکردم ^_^ همچین بچه ی خودکفایی بودم من

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم عروسی دخترخالم سربرف شادی رو عوض کردم! بعد عروس اومد بزنه.... صورتش مثل پیرمردای هشتاد ساله شده بود!!!! کرمو خودتی!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

بیایید اعتراف کنیم که آرزوی داشتن بعضی چیزا از داشتنش قشنگ تره

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

عاقا این تق تقی ها چیه ریخته تو بازار؟ دیشب خیر سرم مثلا یاد گرفته بودم داشتم تند تند میزدم یهو از تو نخش در اومد اول خورد تو سر بابام بعد زدم شیشه بوفه رو شیکستم... من:-O بابام:-/ مامانم:-((((((((((

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

بیاین اعتراف کنیم که تو بچگی وقتی شبها ساعت به ۱۲ میرسید و هنوز بیدار بودیم، چه کیفی میکردیم و فرداش تو مدرسه واسه دوستامون چه کلاسی میذاشتیم دیگه اکه به ۱ و ۲ میرسید که میشد جزو خاطرات فراموش نشدنی

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اینکه من میرم کمکِ زن داییم  و سیب زمینی هارو به جاش سرخ میکنم نشون دهنده ی بالا بودنِ حسِ همیاریِ من نیست ! نشون دهنده ی اینه که گشنمه :|

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم دیروز طی اقدامی حماسی اومدم به مو هام برسم که یه ضرف مایع دستشویی رو موهام خالی کرم الانم ریزش مو گرفتم به نظرتون برم دکتر پوست و مو یا روانپزشک

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

وقتی بچه بودیم فیلم سمندون میداد.. من شبا کابوس سمندون رومیدیدم ...اعتراف میکنم فیلم ترسناک بود برام یادش بخیر الان دلم براش تنگ شده ..شما یادتونه؟

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم اینقد این پست های ورزشی تکراری لایک کردم خسته شدم ..به جون خودم همه رو لایک میکردم من طرف حق بودم وهستم ..ولی از نتیجه راضیم چون حوصله لایک کردن گیس و گیس کشی نداشتم

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف ميكنم بزرگترين ترس بچگيم اين بود كه إز روي اين پل هايى كه سوراخ سوراخنو روى جوبا تو خيابون ميزنن رد شم!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم ینی اگه روزی بفهمم کسی دوسم داشته و بهم نگفته آنچنان میزنمش که بره سینه قبرستون خب کصافط من اینجا دارم تو تنهایی میمیرم بعد تو نمیای بگی؟:|

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

یکی از چالش های بزرگی که در کودکی ِ داشتم و باهاش درگیر بودم این بود که چه جوری “فریبرز عرب‌نیا” و “ابوالفضل پور‌عرب” رُ از هم تفکیک کنم!!! تازه یه وقتایی فریبرز عرب نیا و فرامرز قریبیانم قاطی میکردم

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی که خیلی بچه بودم ; هر وقت میرفتم خونه ی فامیلامون; هنوز وارد هال و پذیرایی نشده بودم میگفتم : خوردنی چی دارین؟؟؟؟!!!!!!! بهله دیگه...همچین بچه ی با ادبی بودم من..پس چی؟؟!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف ميكنم تا همين الانم كه دبيرستاني ام روزايي كه مدرسه تعطيله به مامانم ميگم صبح بيدارم كنه و بعد بگه مدرسه تعطيله.بخواب. يني همچين بچه شيرين عقلي ام. ولي خدايي خيلي كيف ميده.

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم همه کارای پاین نامه و ساخت پروژه پایان ترم کارشناسیمو دوستم مجتبی انجام داد. شدم نوزده. جالب اینه که خودش رباط امدادگر ساخته شده 15. خدای من خدای خوب و مهربانم... نوکرتم بمولا

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم از یک کتاب داستان خیلی میترسیدم چون اسم کتاب "عمو پشمالو شده یه لولو" بود  فک میکردم اگه کتابه رو بخونم عمو پشمالو منو میخوره من مامانم میخوام خو چیه بچه بودم

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم و صدام شبیه دخدرا بود وقتی از مدرسه زنگ میزدن که بچتون شیطونی کرده خودمو جای مادرم جا میزدم و از مدیر مدرسه عذرخواهی میکردم ^_^ همچین بچه ی خودکفایی بودم من

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم عروسی دخترخالم سربرف شادی رو عوض کردم! بعد عروس اومد بزنه.... صورتش مثل پیرمردای هشتاد ساله شده بود!!!! کرمو خودتی!